سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهی هم قشنگ نیست

میشه تازیانه و میخوره تو سر و صورت زمین

میخوره رو گونه ی من و فرو میره تو پوست


گاهی هم شیرین نیست

میشه نمک

میشینه رو زخمای خاطره ها

روحو میسوزونه

چشمو میسوزونه

دلو میسوزونه

گاهی هم پاک نیست

اسیدیه و سبزا رو خاکستری میکنه

شاید وقتی دل آسمون کینه ای باشه

مثل اشکایی که آدمو سبک نمیکنه

نمیدونم بارون دیروز اسیدی بوده یا اشکای امروز ِ من

که مدام از نبودت به خدا گله میکردم

نمیدونم کدومش محبوبه های روی قبرتو پژمرده کرده

مریم  مقدس ِ من

راهبه ی تمام کلیساهای خیس ِ بارونی

خوب یادمه

عاشق ِ بوی خاک ِ بارون زده بودی

بارون که میبارید رو همین خاک ها به سجده میفتادی

با همون چادر سفید ت که گل های رنگ انار داشت

به سجده میفتادی و نم ِ خاکو عمیق نفس میکشیدی و ذکر ِ شکر میخوندی

...

خوب یادمه عاشق بوی خاک ِ بارون زده بودی

حالا هم هستی لابد

لیلا...

بارون زده

هوس ِ نفس نداری ؟ ...


خاطره شده درچهارشنبه 91/8/10ساعت 12:41 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

میدانی رفیق

بی ستون که باشی

کف و سقفت یکیست

...

نماز ستون دین است



خاطره شده دردوشنبه 91/8/8ساعت 2:36 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

امروز تمام مدت  در  کلاس منتظر دوست بروجنی م بودم که از راه برسد  و از او بپرسم:از بروجن چه خبر ...؟!

خوابگاهیست و تعطیلات آخر هفته را به بروجن رفته بود ...


خبر ِ کشته شدن 26 دانش اموز بروجنی را که شنیدم  دلم تیر خورد و ذهنم درگیر همین رفیقم شد .

امروز هم بلافاصله بعد از دیدنش پرسیدم :از بروجن چه خبر ...؟!

میگفت تمام شهر سیاه پوش و عزادار است .میگفت پنجشنبه شهر شده بود مثل روز عاشورا

زن و مرد و کوچک و بزرگ گریه میکردند .

داغ سنگین بود.خیلی سنگین

بعضی از خانواده ها در خا نه هایشان برای دختران نوجوان پرپرشان  سفره عقد انداخته بودند ....

سفره ی سفید،،آینه شمعدان،نقل،نبات ...

دلتنگی و هرم ِ این داغ، تاب و  صبر را برده بود

اما یک چیز بیشتر از همه حال مردم را خراب کرده بود

آنهم سوء استفاده ی رسانه های بیگانه از این حادثه بود

میگفت چند تا از مسئولین آموزش و پروش به سمت منزل  یکی از این خانواده های داغ دیده میرفتند

برای عرض تسلیت 

وقتی با  داد و فریاد پدر خانواده مواجه شده بودند، فکر کرده بودند که پدر بی طاقت شده و مسئولین را به باد ِ سرزنش گرفته است که چرا فرزندانمان را ...

اما پدر با تلخی و سوز زیادی گله میکرد که مگر شما مسئول نیستید ؟

چرا اجازه میدهید رسانه ها سوء استفاده کنند

من یک دخترم را داده ام م ... بازهم فرزندانم را به این اردو  میفرستم

ما فرزندانمان را برای نمره و به اجبار نفرستادیم ...

میگفت باید رسانه ای میشد حرف های دانش آموزی که در  بیمارستان خوابیده بود و میگفت :

دوستانم گلچین شدند و رفتند .. کاش من هم همراهشان  پاک میرفتم ...

میگفت راوی ِ آن اتوبوس  هنوز صدای سوال و جواب های بچه های داخل اتوبوس را  دارد 

دانش آموزانی که از نظر سنی نوجوان اما از لحاظ اعتقادی خیلی بیشتر از یک نوجوان بودند

دانش آموزانی که اکثرا حافظ 6-7 جزاز  قرآن بودند

جمع ِ صمیمی کوچیکشان متبرک شده بود به ذکر یازهرایی که روی پلاک هایشان حک شده بود

پدری که نیم ساعت قبل از حادثه با دخترش صحبت کرده بود و حالا میگفت : دخترم دیگر زمینی نبود که بخواهد بماند ...

دوستم گفت و گفت و گفت و ...

شاهد این گفته ها هم خانواده هایشان

اما

رسانه های بیگانه ! از کی تا به حال دلسوز ِ جوانان حزب اللهی ما شده اند ؟وقتی خودشان تشنه به خون ِ تک تک ِ عزیزان ِ ما هستند

راهیان نور ... با تمام نواقص و معایب حاشیه ایش که با تلاش مسئولین مربوطه حتما حتما باید برطرف گردد

نامش ، جنسش ، حسش ، هدفش ، ثمره اش،نور است.

نور رود سوی نور ...



خاطره شده درشنبه 91/8/6ساعت 8:18 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

چه خبر همسایه ؟

خانه تان پر نور است ؟

بر سر سفره تان نانی هست ؟

آبی هست؟

خنده در ثانیه هاتان جاریست ؟

دود در دود کش خانه تان میچرخد ؟

همه سالم هستید ؟

خانواده ؟ فرزند ؟ روبه راهید همه ؟

مشکلی نیست عزیز ؟

اگر از دست زمان اندوهی

در دل نازکتان پیدا شد

سفره ی دل به در ِ خانه ی ما بگشایید

ما همه نان و نمک خورده ی مولا هستیم

سفره های همه مان نان جو است

دردمان را خودمان میفهمیم


خاطره شده دریکشنبه 91/7/30ساعت 7:23 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

اگر یک روز خدا

دلش خواست دنیا را بین من و تو تقسیم کند

من آسمان هایم را به تو میدهم تا تمام آسمان ها مال تو باشد


و تمام زمین ها و خاک هارا از تو میگیرم

آخر

هم من , هم تو , خوب میدانیم 

زمین عادت پاهای من است و آسمان عادت بال های تو

من از اوج میترسم و تو روی زمین بوی مرگ میگیری

اگر خدا دلش خواست دنیا را بین من و تو تقسیم کند

من تمام ستاره هایم را به تو میبخشم

و ماه را

و همه ی محبوبه ها را از تو میگیرم

تا توشب ها با شمردن ستاره ها به خواب بروی ... و من با عطر محبوبه ها

اگر یک روز خدا

خواست دنیا را بین من و تو تقسیم کند

من جیرجیرک ها را به تو میسپارم

تا شب ها از سکوت نترسی

و خورشید را بنام تو میکنم

تا دلت  گــــــرم شود

و تمام پروانه هارا در مرزهای سرزمین تو جای میدهم

تا همبازی کودکی هایت شوند

ابرهای سیاه برای من ،رعد مال من ، برق مال ِ من

بارانش را اما ... سهم ِ تو خواهم کرد

مثل همیشه ... اشک مال ِ تو . بغض سهم ِ من

اگر یک روز خدا

خواست دنیا را بین من و تو تقسیم کند

 مرغ عشق ها و بلبل ها برای تو

مرا دست کم نگیر

من با حس ِ موسیقیایی ِ نفس های تو ,یک عمر دم گرفته ام

قناری ها برای تو

جغد ها و خفاش ها برای من

تا بال های شوم سقف آسمانت را کوتاه نکنند

جغد ها ، خفاش ها

اصلا

تمام نسل کلاغ ها  برای من

نگرانم نباش

من مترسک شدن را از برم

اگر یک روز خدا

خواست دنیا را بین من و تو تقسیم کند

چشمه ها ،تالاب ها ،رودخانه هایم را به اقیانوس تو میریزم

تا جریان بیاموزند

و زلال بودن را خوب  به خاطر ِ خیسشان بسپارند

مرداب هایت را اما

درون مرزهای خودم دفن میکنم

آب هارا میسپارم به تو... سراب هایت را به سر پرستی میگیرم

آخر ذائقه ی من به طعم نیست ها عادت کرده است ...

اگر یک روز خدا

خواست دنیا را بین من و تو تقسیم کند

من خودم را به تو میسپارم ... تو را به خدا ...

هم من . هم تو .هم خدا ... خوب میدانیم

من از این دنیا سهمی ندارم


خاطره شده درچهارشنبه 91/7/26ساعت 11:54 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

با خودت فکر کردی چی ؟ خیلی بزرگی ؟ خیلی عاقلی؟ خیلی میفهمی ؟

هه . لابد چون اسم و رسمت هم به تدین مزینه یه پا امام زاده ای و باید تا دعا کردی

صااااااف یک بسته ی پستی به نام استجابت از آسمون برات بیفته پایین .

وگرنه یا نعوذ بالله سیستم عدل خدا مشکل داره یا نعوذ بالله تر بسته استجابتت اشتباهی

یه جای دیگه فرود اومده یا نه . اصلا فعلا استجابت تموم شده .

لطفا در شب قدر آینده یا نزدیکترین مناسبت مذهبی باز درخواست خود را ارسال فرمایید !

با تشکر .


نچ ... نه آدم ! نه انسان ! نه ((خُلِِقَ...ضعیفا))جان . نه

ببین

این خدایی که تو نمیبینی ! الان نشسته یه جایی خیلی   بلند تر از جایی که چشمای تو نشسته

یه جایی که خیلی فراتر از جلوی پای تورو میبنه.نشسته اونجا و قلب خداییش هی واسه تو میتپه

چاه میبینه تو مسیرت.جلو راهت سر بالایی میذاره.تو ام مجبوری بیفتی تو این سر بالایی ...

هی میری بالا میری بالا ..میری بالا

خسته میشی. تشنه میشی . نفست میبره . صبرت تموم میشه 

رو به آسمون میکنی و میگی : خدااااااااااا. میبینی منو ؟ خسته شدممم. چرا تموم نمیشه پس ؟

همچین آسمونو نیگا میکنی انگار خدا دقیقا تکیه زده رو همون ابره و تو هم مثلا داری میبینیش.

اما   این تویی که نمیبینیش و اون ، فقط اونه که  طرفه عین .. طرفه عین .. هواتو داره

خلاصه اگه وسط راه خودتو پرت نکنی پایین و در جا نزنی و صبر کنی و بری بالا

آخر میرسی به یه جا که میبینی  اوه اوه اوه

یا حرضت عباس !

عجب چاهی تو مسیرته،عجب هلاکتی ...

یه نفس عمیق میکشی و میگی : خدایا دمت گرم. قربونت. شوخی کردم. نفهمیدم. غلط کردم .

شکر که نجاتم دادی ...

اونوقت البته دیگه نیگا به ابرا نمیکنی

پیشونی به سجده میذاری و  . . .

آدم جان

انسان ، اگه انسان باشه ... میفهمه خدا ، خداست

خدا وقتی خداست، خدایی میکنه . خدا" رَب"ه

"رب" یعنی پرورش دهنده . یعنی از آغاز تا پایان تورو رشد بده . پرورش بده

رهات نکنه .

"رب " یعنی یه چیزی تو مایه های مادر ...

اینکه میگم تو مایه های مادر یعنی خیلی فراتر از مهر مادر . نگرانی مادر . محبت مادر .

یعنی خدا

یعنی همون کسی  که به موسی (ع) گفت :

اگر فرعون یکبار به جای اینکه بگه موسی ! میگفت ربی ... نجاتش میدادم ...

فرعون.. همونی که میگفت: انا ربکم الاعلی

...

انسان جان . انسان که باشی .. میفهمی خدا خداست .

صداتو میشنوه . همیشه . همیشه. همیشه

دوستت داره . چون تو از خودشی

به سمتت میاد

هواتو داره

...

میبینی ؟

خدا خداست ...

تو چی آدم  جان  ؟ نمیخوای آدم شی ؟

----------------

*خطاب به خودم و ناامیدی های خودم

*پ.ن: تشکر مخصوص آقام .همه چیزم. همه کسم . جونم به فدای بچه هات (مخاطب خاص امام حسین (ع)


خاطره شده درسه شنبه 91/7/25ساعت 1:4 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

مممم...مثلاااا

آهان

مثلا نخ و سوزن سفیدت را برداری و ابرهارا کنار هم بدوزی

آنقدر که هوا ابری ِ ابری شود


بعد این پارچه ی تکه دوزی شده ی سفید را یک تکان بدهی و سفت بچلانی

شُر شُر شُر

یک جوری بچلانی که زمین خیس خیس شود

یا مثلا

مثلا همبازی کودکی غنچه ها شوی

انگشتت را روی گلبرگ ها بکشی

قلقلکشان بدهی

تا بخندند ...تا بشکفند

هم خودت سر گرم میشوی . هم باغبان کلی دعایت میکند  

ببین فرشته جان

باید یک جوری بالاخره خودت را سرگرم کنی

آهان

ببین

اصلا بیا

همین دانه ی گرد و سفید اکسیژن را بردار

اهل تیله بازی هستی ؟

باید دانه دانه این اکسیژن هارا قل ل ل ل بدهی تا بخورند به هم

بعد همه ی اکسیژن ها کم کم قل قل قل کنان دور زمین بچرخند

و هوهوهو

همه را جارا ریخت و پاش کنند

قاصدک هارا این طرف آن طرف بیاندازند و برگ های درخت را بریزند روی سرت

هوهوهو

فرشته جان

دست کم نگیر  

با همین بازی بازی های تو

با همین باد با همین باران

با همین غنچه های شکفته  

یک عالمه دل گرفته باز میشود





خاطره شده درشنبه 91/7/22ساعت 2:35 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

حوصله ات را ندارم

بکش کنار

خودت را

سر و صدایت را


عادت کرده ام به این سکوت مطلق

که گاهی

که فقط گاهی

با صدای کو کو _کوکو ی قمری های پشت پنجره

یا با صدای قل قل کتری

یا صدای پای کسی که گام هایش را سنگین بر میدارد

و رد میشود

و فقط صدای رفتنش  را از زیر در به داخل اتاق میفرستد ...

یا با صدای ...

شکسته شود

عادت کرده ام که این سکوت مطلق گاهی با چیزی شکسته شود

که آن چیز

 نه صدای تو باشد

نه صدای تو

نه صدای تو

هیسسسسس

مگر باتو نیستم ؟

آینه ی لعنتی...


خاطره شده درشنبه 91/7/22ساعت 2:12 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

شب عمیقیه

مثل سکوت تو

خوبی؟

بــِ ..ببین ..نـِ نـِشستم دارم تمام ِ خاطره هامونو رو کاغذ خط خطی میکنم

نـ ِ نـگــاه کن

هههه..

آخیییی ...این دو تا خطی که کشیدم .. هــَ ..همون خیابون همیشگیه

همون که تو تا نگات به تابلوهاش میفتاد لحنتو تلخ میکردی و میگفتی :

اینا چیه ؟ باید تابلوهای این خیابونو بردارن

هههه .. شبیه خودت گفتم ..نه؟

میپرسیدم چرا؟

میگفتی دوست ندارم دور و بر ِش هاشور خورده باشه

میخوام صاف صاف باشه

که هروقت دلمون خواست رو کاغذ بکشیمش

دو تا خط صاف براش بس باشه

... ببین لیلا...

دو تا خط صاف کشیدم

فقط دو تا خط صاف

با جای قدم هامون

یکی من...یکی تو

من گاهی یه قدم قبل تر از تو

من باز یک قدم قبل تر از تو

من باز کمی قبل تر از تو ...

من باز ...

یه قدم قبل ِ تو چون میخواسم هواتو داشته باشـــــم ...

لیلا من هنوز هواتو دارم ها ...

از همین بالای قبر ... از همین کنار ِ محبوبه ها

من هواتو دارم

من خیلی هواتو دارم لیلا ... اونقد که گاهی نفسم بالا نمیاد ...

انگار هوای اینجا تموم میشه ... همه جا پر از هوای تو میشه ...

نترس ... از تنهایی ... از بی پناهی ... من هواتو دارم لیلا 

ببین

این ... این یه خط یکم منحنیه

میبینی چقدر ساده است ؟ چقدر دلنشینه ؟

این خط ِ منحنی .. هر روز صبح به من میگفت که امروز خوشبختم یا نه

اگه..اگه میشست روی لبات ...

اگه لبات میشد این خط ملایم منحنی

یعنی خدا امروز بهشتشو کرده ی خونه ی من ...

بذار...بذار الانم برات یه خط منحنی بکشم

با انگشت

روی خاک قبرت ..

بین ساقه ی همین محبوبه ها

آخه... شاید نتونی از بین خاک ها منحنی ملایم ِ صورتت رو بم نشون بدی

میخوام همیشه بخندی ... باشه ؟

بذار

....آهـــــــــــــــــــــــــــــــا....آهان..

خوبه .. قشنگه ..

داری میخندی لیلا ؟ بخند

چشمای منم دارن لبخندتو آب میدن

بخند ...

 ... شب عمیقیه ...

مثل سکوت تو

سکوت تو ...

لیلا

پس کــِـی  صداتو از زیر ِ این همه خاک میشنوم ؟

کی برمیگردی خونه؟

خودت میگفتی  زن نباید خونه شو رها کنه ...

نمیگفتی ؟

ببینمت  ... نکنه خونه تو عوض کردی و حالا رهاش نمیکنی ؟

...

میدونی لیلا ..

وقتی رفتی 

منو بردن آسایشگاه

فک کردن تو آسایش ِ من بودی که دیگه ندارمت

بردن منو آسایشگاه

نفهمیدن(( تو))(( من)) بودی ...

..

راستی ..

لیلا

هم خونه نمیخوای ؟


خاطره شده درشنبه 91/7/15ساعت 11:47 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

همه اش زیر سر شب است

تمام چیز های سیاه

تمام چیز های تیره

هرچیزی که یک هو می آید و  جا خوش میکند در فکرم

و بعد

یک خواب نمناک به چشمم مینشاند ...


همه اش زیر سر شب است

شب که میشود ...

یک هو دل زمین میگیرد

چشمان روزسیاهی میرود

فشار ِ دما می افتد

دستان خاک یخ میکند

بغض گلوگاه خاک را میفشارد

 و زمین ساکت و سرد روی زمین  می افتد و آرام وسخت نفس میکشد

بیماری ِ شب واگیر دار است

من هم وا گرفته ام

...فکر میکنم مریض شده ام... 

شب که میشود

دلم میگیرد

مثل زمین

چشمانم سیاهی میرود

مثل روز

فشارم می افتد

دستانم سرد میشود

مثل خاک

بغض صدایم را میبرد و نفسم لابه لای حرف های ناگفته ام گیر میکند

حرف هایی که هرشب تا زیر زبانم می آید و با یک نفس عمیق باز پایین میرود

شب که میشود

چشمانم با اصطکاک از در و دیوار رد میشوند..

میل به خیره شدن دارند...

آنقدر روی فکر هایم  خیره میشوم

که کم کم یک خواب نمناک ِ سرد پلک هایم را سنگین میکند

شب ها جنونی میگیرم که ماه از تماشا کردنم دیوانه میشود

ماهی که با یک عالمه ستاره های ناپیدا زیرِ سر شب،گوشه ی آسمان،کز کرده اند

گفته بودم که

همه چیز زیر ِ سر ِ شب است

***

دنیا چقدر تاریک است 

وقتی شب هایت

تب ِ یلدا گــرفته باشــند

و روز هایت

در اضطراب شب

خورشیدشان را به فراموشی بسپارند

دنیا چقدر تاریک است

وقتی

هر شب

یک عالمه خاطره ی "آدم کش"

از پله های تاریک آسمان به این  زمین ِ مخروبه بیایند

- بخوانید زیر زمین -

و صاااااااف

فرو بروند در چشم های تو

دنیا چقدر تاریک است

وقتی چشمانت راببندی تا در و دیوار و زمین و زمان را  نبینی

و هیچ  گذشته و حال و آینده ای را در ذهن نپروری

اما در و دیوار و زمین و زمان

بنشینند در سر ِ تو

و تو را

در خودحل کنند ....

حل شوی

و اشباع شوی از خاطره ...

و دَ ـــــــــــ ر ـــــــــــ د

در تمام دنیای دور سر تو بپیچد

و باز

همه ی این ها

زیر سر شب است

...

دنیا چقدر تاریک است ... وقتی شب است ....



خاطره شده درجمعه 91/7/14ساعت 11:13 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت