سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میدانی

من در دلم یک گنجشک کوچک دارم

یک گنجشک کوچک که مدام این طرف و آن طرف میپرد و خودش را به قفسه ی سینه ام میکوبد

یک گنجشک کوچک بازیگوش که اگر رهایش کنم دوست دارد ساعت ها زیر باران ورجه وورجه کند و بیخیال زیر دانه های برف این طرف و آن طرف بپرد .

یک گنجشک کوچک که از هیچ چیز در این دنیا نمیترسد و من سخت برایش میترسم .

از برف

از باران


میدانی

من در دلم یک گنجشک کوچک دارم که  قلب کوچکش خیلی مهربان است و چشم هایش درشت و مشکی و ساده ، و فکر میکند میتواند کنار هر پنجره ای بنشیند و ریز ، ریز ، ریز ، آواز بخواند .

و فکر میکند همه ی آسمان ها ، آبی و آفتابی است

و فکر میکند همه ی شاخه ها یک مکان امن ، برای نفس کشیدن است .

و سخت گلایه میکند که چرا پرهای کوچکش را بسته ام و در یک سینه ی تنگ ، حبسش کرده ام . تا مبادا بپرد ، برود ...

بعضی وقتا این گنجشک کوچک ، بی قرار میشود و کلافه ، محکم خودش را به این طرف و آن طرف میزند و من مجبورم سرش فریاد بزنم که بس کن . قفس جای امنیست ...

وقت هایی که صدایم بالا میرود ، گنجشک کوچولوی دلم ، ساکت و آرام ، به گوشه ای میخزد و فقط نگاهم میکند ...

نگاه نگاه نگاه ...

آنوقت من یک گنجشک کوچولوی غمگین در سینه ام دارم که بغض کرده و از جایش تکان نمیخورد. 

وقتی تکان نمیخورد انگار دیگر هیچ چیز در سینه ام نمیتپد.

اینطور وقت ها ، نفسم تنگ میشود و بالا نمی آید ...

آنقدر که من هم به گوشه ای میخزم و آرام آرام میبارم و برایش از تمام چلچله هایی میگویم که پریدنددر برف  و طعمه ی سرما شدند .

لب پنجره نشستند و اسیر  شدند .

اما

گنجشک ِ دلم کم کم پر و بالش را تکان تکان میدهد و باز برایم با شوق میگوید که چقدر دلش هوای آسمان دارد ...

آسمان

آسمان ...

آنقدر هوایی ام میکند که گاهی هوس میکنم رهایش کنم تا اوج بگیرد و برود ...

برود تا آسمان

تا ته ته ته آسمان ...


خاطره شده درچهارشنبه 92/8/29ساعت 10:42 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

هوای بی خیالی به سرم زده

هوای بی هوایی

به سرم زده این کوله بار درد را به دوش بگیرم و شانه هایم را به سنگینی اش عادت دهم و فقط راه بروم

راه راه راه


همیشه هم همین بوده . همیشه هم همینکار را کرده ام و بعد از اینکه اینکار را کرده ام باز با یک حس جدید و خلاقانه نشسته ام پشت این سیستم و تایپ کرده ام که : یک تصمیم جدید گرفته ام!

تصمیم به بی خیالی!

تصمیم به بی هوایی!

تصمیم گرفته ام کوله بار دردم را به دوش بگیرم و ...

هه

دیوانه تر از من شاید تو باشی که حوصله ی مرا نداری . . .

من این روزها یک فیلم سینمایی ِ کمدی ام که هرروز روی این پرده ی زندگی 12ساعت به نمایش در می آید و شب زیر ِ نور ِ خاموش ِ یک اتاق ، کات میشود !

فیلمی که تراژدی های شبانه اش تماشاگری ندارد .فیلمی که تو هم حوصله ی تماشایش را نداری .

من هم حوصله ی کسی را ندارم .

نه حوصله ی تماشا چی را نه حوصله ی علاقه مند را نه حوصله ی ناقد را ! ...

بیشتر دوست دارم یک کارشناس مذهبی بیاید بنشیند خوب تماشایم کند و تمام سکانس های مزخرفم را حذف کند .

...

کلافه م ...

برایم خسته کننده شده تمام ِ درخت هایی که مطیع ِ پاییز برگ میریزند و تمام ِ گل هایی که به میل ِ باد گلبرگ میتکانند و گنجشک های سرما زده ای که روی این سیم های برق خفه خوان گرفته اند !

خسته ام از همه ی خط های عبور عابر پیاده که هرروز از زیر پای من رد میشوند و تمام چراغ های سبزی که بی اختیار قرمز میشوند وسخت  عصبی ام کرده، تمام  راه های کج و معوجی  که مرا به این ور و آن ور میکشاند و انتهای هیچ کدام مقصد ِ خوشحال کننده ای نیست . هیچ کدامشان  چشمه نیست . آسمان نیست .پرواز نیست . بهشت نیست ...

خسته ام از تمام چای نبات های صبح که داغ ، داغ سر میکشم و تمام ِ انارهایی که طعمشان را نمیفهمم و تمام ِ عطر هایی که فقط برایم سردرد آورند .

میبینی ؟

انگار که هیچ چیز خوبی در این دنیای وامانده نیست . وامانده را از قدمی تر ها یاد گرفته ام . اصلا جزومعدود ناسزاهایی است که بلدم . وامانده خیلی معنای قشنگی دارد . وا مانده ! یعنی باز مانده . یعنی همه چیز رفته و او باز ، مانده . هرچه خوب است رفته و او ،باز، مانده !

دنیای وامانده یعنی هرچه خوشی است رفته و این دنیا ، مانده .آن هم برای من !

وامانده !

نخند . نخند به این بی سر و ته نوشته ها . من وقتی وامانده میشوم ، یعنی معمولا وقت هایی که باید چندین ساعت قدم میزدم و نتوانسته ام یا  معمولا وقت هایی که باید جیغ بزنم که ادبی اش میشود فریاد ! باید فریاد بزنم و نتوانسته ام و ... اینطور وقت ها باید بی سر و ته و بی کله و بی هوا و بی خیال و بی منطق دستم را بذارم روی کلید های کیبورد و بی مهابا گریه کنم.

یک گریه ی خشک ِ بی اشک کاملا درونگرایانه !

میتوانی تصورش کنی ؟ !

اصلا همه اش زیر سر توست . هرچه پاییز است . هرچه بهار است. هرچه خوشی است . هرچه ناخوشی است . هرچه لبخند است . هرچه تلخند است . هرچه تکرار است . هرچه تکرار نیست .

هرچه نوشته ی بی سر و ته است ...

یک وقت مرا نخوانی ها !صبح تا شب کارت این باشد که یک قاشق چای خوری برداری و خیلی مرتب و شیک ! تمام احساس مرا هم بزنی ...

...

خسته ام از تمام افقی ها

دلم یک راه ِ عمودی میخواهد ...


خاطره شده دردوشنبه 92/8/27ساعت 6:50 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 

خبر تازه ی این روزها که اتفاقا با سالروز قیام سید الشهدا مقارن شده است ، بحث مذاکره ی ایران و امریکا در جلسات ژنو است که تشکیل دولت یازدهم رنگ تازه ای به آن بخشیده است  . اولین قدم آن را میتوان سفر آقای روحانی به نیویورک و در پایان آن مذاکره تلفنی ایشان با اوباما دانست که البته برای ایران جز سوء تبلیغات رسانه ای غرب بازتابی نداشت . اما اینروزها با تشکیل جلسات ژنو و آغاز جلسات5+1این روز ها مذاکرات  بحث های تازه تری را پشت سر میگذارد . آنچه که در این موضوع قابل بررسی است ماهیت مذاکره با امریکاست .  


قطعا هدف اصلی  دولت ایران در مذاکره با امریکا رسیدن بر سر توافقاتی است که بتواند تحریم های جهانی استکبار علیه ایران را با حفظ منافع ملی ایران به حد اقل برساند . 

اما سوال جدی که اینباره مطرح میشود اینست که آیا اینکار در حقیقت امکان پذیر است ؟ و آیا امریکا در این باره خیر خواه ایران است ؟ شاید بتوان با بررسی دقیق تر تاریخ بدست آورد که دشمنان در طول تاریخ برای مقابله با اسلام و تشکیل حکومت اسلامی از سه عنصر تبلیغ ، تطمیع و تهدید(تحریم ) بهره میبردند . تبلیغ به این معنا که طاغوت  ، مسلمانان واقعی و محقان حکومت اسلامی  را دشمنِ اصلی و "خطر" معرفی میکرد . همانطور که در زمان معاویه (لعنت الله علیه ) آنقدر به ذم علی (ع) پرداختند که بعد از شهادت ایشان در محراب مسجد کوفه ، مردم میپرسیدند : مگر علی (ع) نماز میخواند ؟ و همانطور که در زمان یزید لعنت الله علیه  ،حضرت امام حسین (ع) را با تبلیغات ، خارجی (ازدین خارج شده ) جلوه دادند و مسلمان شده های دست نبی اکرم (ص) را به جنگ با نوه ی ایشان فرستادند . در زمان فعلی هم که تبلیغات رسانه ای جهان ، مسلمانان خصوصا تشیع و خصوصا شیعیان ایران را محور شرارت و تروریست جلوه میدهند و تصویری هولناک از آنان در ذهن عموم مردم جهان  نقش میزنند .

دومین گزینه تطمیع است . بدین معنا که دشمن ، آنانکه در جبهه ی مقابل دارای ایمان و غیرت کمتر و دلبسته تر به دنیا هستند را بر میگزیند و با سیر کردن شکم و  وعده های دنیایی آن ها را در جبهه ی خود جای میدهد .

در زمان یزید ،  حکومت مصر و ری را به ازای سر حسین (ع) وعده  میدادند و در این زمان در داخل کشور منافق پروری میکنند و پناهنده های سیاسی  جمع میکنند.

سومین گزینه یعنی تهدید هم که از حربه های دایمی دشمنان  در طول تاریخ است . در زمان امام حسین (ع) ابن زیاد آنقدر با مردم خشن برخورد میکرد که میگویند برای ایجاد رعب وو حشت ، دست 80  نفر مخالفش را در جا قطع کرد .آنچنانکه وقتی دستور داد مردم به جنگ با حسین(ع) به کربلا بروند ، کوفه از مردم خالی شد .و ایجاد فشار و سختی که نمونه اش بستن آب بر روی کاروان حسین بن علی (ع) بود .  

در زمان فعلی هم آنچه که دائما تکرار میشود همین تهدید است که بارها اعلام کرده اند همه ی گزینه ها روی میز است .از جمله گزینه ی نظامی ! و تحریم های چندین ساله ای که  ملت ایران را تحت فشار قرار داده است .

این سه عنصر همواره در طول تاریخ در برابر حکومت اسلام حربه ی دست دشمنان بوده است . اما براستی چه چیز باعث میشود که مسلمانان بتوانند در برابر این سه حربه دین و دنیای خود را حفظ کنند ؟ شاید بتوان کلیدی ترین پاسخ برای این سوال را داشتن عزت دانست  . عزت تمنای شهادت و عروج از دنیای "ماده "را در دل میپروراند و تطمیع و تهدید و تبلیغ را به بازی میگیرد ...

ممکن است برخی از جوانان امروز تصور کنند که عزت ، داشتن سرمایه و تکنولوژی و در حقیقت توسعه کشور در بهره وری از دنیا و تامین رفاه است و در توجیه برقراری ارتباط ایران با امریکا و نقد سیاست ِ فعلی نظام هم  از همین منطق بهره میبرند و میگویند ایران کشوری منزوی و جهان سومی است و ارتباط با قطب علم و فناوری و تکنولوژی یعنی امریکا برای هر کشوری  عزت آور است . اما آیا حقیقتا معنای عزت اینست ؟

آیا داشتن امنیت و رفاه و ثروت تحت سرپرستی طاغوت عزت است ؟ پس چطور حسین بن علی (ع) خود را به آغوش شمشیر ها سپرد و بیعت بایزید را که قطعا رفاه و امنیت بر ای او وخانواده ش دربر داشت را ذلت شمرد ؟

آیا عزت جز به معنای روحیه صلابت و شکست ناپذیری است و جز از آن خداست و جز از راه تقرب به خداوند به دست می آید ؟ امام حسین (ع) در اینباره میفرمایند : آیا جوان میخواهد با ثروت و عزت به افتخار برسد در حالیکه هر آنچه در ثروت است عزت را از بین میبرد . اینها عزت نیست و آنکه عزت حقیقی میخواهد باید به عزت ذاتی خداوند وصل شود تا عزتش باقی بماند

سوال بعدی که مطرح میشود اینست که اینهمه دشمنی و مقابله ی امریکا با ایران به خاطر چیست ؟ آیا به خاطرفعالیت های هسته ای ست ؟قطعا ایران تنها دارنده ی این تکنولوژی نیست . پس چرا دولت  امریکا با دیگر کشورهای دارای این فناوری ،برخورد های خصمانه ندارد ؟

پاسخ واضح است . ایران تنها کشور شیعه نشین دارای حکومت اسلامی است که انقلاب استکبار ستیزش بیش از سی سال پایدار مانده و باوجود 8 سال جنگ تحمیلی  بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب و باوجود تحریم های جهانی ، توانسته به پیشرفت های چشمگیر در مهم ترین عرصه های علمی دست پیدا کند و هرروز این کارآمدی نظام ِ اسلامی را به رخ ملت ها  و ادیان بکشد و به امریکا و تمام جهان اعلام کند که حکومت اسلامی دارای قدرتی است که میتواند به پشتوانه ی دین کامل اسلام و نه به پشتوانه ی جهانخوارانی مثل امریکا و اسراییل ،  کشور را به بالاترین سطح پیشرفت و رفاه برساند . و این پیامی بود که توسط امام خمینی (ره) به سراسر جهان ابلاغ شد و  بعد از سی سال موج بیداری اسلامی را در کشورهای خاور میانه به راه انداخت و انقلاب های ضد طاغوت یمن ، تونس ، عربستان ، مصر ،بحرین ، یمن و ... را رقم زد .

ارتباط با ایران ازین جهت برای امریکا مهم است که اگر بتواند ایران را به زور تهدید و فشار تحریم و سلب رفاه مردم به زیر سلطه بکشد و از دولت ایران ، پیام عقب نشینی و سازش دریافت کند ،این عقب نشینی ِ ایران پیام ناکار آمدی نظام اسلامی و کارآمدی نظام فاسد لیبرال دموکراسی را در بر دارد و آمریکا  دیگر برای به زیر سلطه بردن سایر کشورهای اسلامی واهمه ای ندارد و طبیعتا  موج بیداری اسلامی خود به خود متوقف میشود . همانطور که در زمان امام حسین (ع) ،امویان مُصِر بر بیعت گرفتن از حسین بن علی (ع) بودند . زیرا اگر ایشان دست بیعت به یزید که نماد کفر و الحاد و هوس پرستی بود میدادند، دیگر طاغوت مانعی برای حکومت بر باقی مسلمانان نداشت و دستش برای هر تجاوز و فسادی باز میشد .

ولیکن مردم زمان امویان با یزید بیعت کردند . براستی چرا ؟ شهید مطهری در اینباره میفرمایند : امام حسین (ع) شهید فراموشکاری مردم شد . زیرا اگر مردم، به تاریخ خود فکر میکردند و قوه ی تنبه واستنتاج وعبرت گیری در آن ها بود _به تعبیر سید الشهدا (ارجعوا الی عقولکم ) _و جنایت های 50 -60 ساله ی ابوسفیان و معاویه  و ابن زیاد و خاندان اموی را فراموش نمیکردند و گول ظاهر دین دار معاویه را نمیخوردند این اتفاق نمی افتاد .

اگر کمی دقت کنیم آنچه که در زمان ما جاریست تکرار تاریخ است. تکرار ِ روزهای کربلاست . قطعنامه های بستن فرات است و قطع آب . و حسینی که تنهاست و "مسلم"ش را "ولی" کرده و فرستاده تا از مردم بیعت بگیرد . و آنچه که در این بیعت کردن و مقابله با سیاست بازی های دشمن کار آمد است تنها و تنها دل کندن از دنیا و رفاه و مادیت و داشتن عزتمندی و آزادگی است .

و کاش ما ، مانند مردمان زمان حسین(ع) آنقدر فراموشکار نباشیم که جنایت های ظالمانه ی امریکا و اسراییل و طاغوت  را به فراموشی بسپاریم وبرای لقمه ای نان شب ، بر لبخند فریبکارانه معاویه ها اعتماد کرده و دوست و دشمن را گم کنیم  . هیهات من الذله

*نشر در نشریه انجمن اسلامی مستقل دانشگاه قم


خاطره شده درپنج شنبه 92/8/23ساعت 2:17 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

همیشه باخودم فکر میکنم

همه ی تهاجم های فرهنگی و غیر فرهنگی عالم  را هم که بر سرِ این بچه شیعه ها بریزند

فقط کافیست
یک نفر

چند عبارت از ناحیه ی مقدسه

آرام آرام بر گوششان زمزمه کند

تا ...


ناحیه مقدسه ، را شیعه ها ، حتی در محرم هم کم میخوانند . معمولا فقط ظهر و عصر عاشورا میخوانند .

غیر شیعه ها نمیدانند چرا ...

علتش را نمیفهمند

شیعه ها اما خوب میدانند

طاقت آوردن

پای

روضه ی

حضرت ولی عصر (عج)

بر
سید الشهداء (علیه اسلام )

کار ساده ای نیست ...

ناحیه مقدسه

یعنی روضه خواندن منتقم بر مظلوم

یعنی روضه خواندن شاهد کربلا بر مقتول کربلا


یعنی روضه خواندن فرزند ِ فاطمه(س)  بر فرزند ِ فاطمه (س)

یا صاحب الزمان

آجرک الله مولا

چقدر این چندروز سنگین است ...



خاطره شده درسه شنبه 92/8/21ساعت 10:13 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

و هـــــــــنـــــــــوز

فــــــــراتــــــــــ

پـــــایـــــــیــــــــــن پــــــــــای تـــــــو

زیــــارتــــنـــــامــــــه مـــــیــــخـــــوانــــــد . . .

 


خاطره شده درسه شنبه 92/8/21ساعت 9:33 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

*فرصت نوشتن ندارم . مطلب سال 90 ام رو بازنشر کردم .

مــــاه  یازده ساله ی مـجــــتـــبـــــــــی (ع) 

هنوز به چــهــارده نرســیده بود....

که

مــاه پـــــــــاره شــد. . . .

 گرد خاک که در میدان بلند شود...وقتی که سواره ها و پیاده ها   همه به یک سو حمله ور شوند...

وقتی  در میدان فقط یک سپاه مانده  باشد که حلقه زده شمشیر هایشان بالا و پایین برود . . .

وقتی سپاهی در برابر آن سپاه نباشد....

وقتی تنی...در برابر یک سپاه باشد...

وقتی از حاشیه ی خیمه  . .

 نگاهی . . .

این صحنه را ببیند...

  و بشنود..

که هل من ناصری...

بین هجوم هلهله ها گم میشود...

وقتی آن نگاه....تصویر آینه ی چشمان یتیم مجتبی(ع) باشد....

وقتی که آن ((تن)).....عموی آن یتیم باشد....

. . . .

زیـــــنــــــبــــــــــ رها کـن دستـــــــــ عبدالله را. . .

این کوچکترین  علمدار حسین(ع) . . . تنها لبیـــــک باقی مانده  اسـتـــــــــ . .

ببین  چگونه به عباس(ع) اقتدا کرده

دارد باز  دســتـــــــــ بیعـتــــــــــ  میدهد...

دارد دست میدهد..

یک دست کوچکـــ

رهـا کن زیـنـــبـــــــ. . .ببین چگونه همین دستـ کوچکـش سپــــــر میــشــــــــــــود حسینت را . . .

رها کن زینب....

ببین چگونه حنجر سفیدش نشانه میشود تیر ها را...

رها کن زینب...

حــــســــــــــــیـــن (ع) تــنــهــاســـتـــــــ . . .

ممکـن اسـتـ دیـر شــود....

رها کن زینب..رها کن...

اما..

وقتی...خون پاره های ماه..به دامان حسین (ع) افتاد...

حسین(ع) را رها مکن...

سخت است...آرام کردن..یازده ساله....وقتی..که جان میدهد...

وقتی..

وابتاااا میگوید....

وقتی...

این یازده ساله...کوچکترین...یادگار...مجتبی (ع) باشد...

سخت است....

حســـیـــن (ع) را رها مکن....

-------------------------------------------- 

ماه کوچک بنی هاشم..تو با این شوق ...با این شتاب...فرصت رجز خواندن پیدا کردی؟

نیازی به رجز نبود...

چشمانت..مظلومیت حسن (ع) را داشت....

دستانت...اقتدار حسن(ع) را..

عدو تو را خوب شناخت...



خاطره شده درجمعه 92/8/17ساعت 5:57 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

مرگ یعنی

زیر خاک باشی

بیرق گنبد ِ ارباب را عوض کنند

سیاه پوش کنند

ولی تو دلت از جا کنده نشود ...

مرگ یعنی

بالای قبرت بنشینند و زیارت عاشورا بخوانند

ولی اشکی برایت نمانده باشد

مرگ یعنی

صدای هروله ی یاحسین را از زیر خروار ها خاک بشنوی

ولی دستی برای سینه زدن نداشته باشی

مرگ یعنی

یک ظهر عاشورا

روضه ی ارباب بخوانند

ولی تو مرده باشی

و نتوانی بمیری

و نتوانی در یک مجلس عزا هزار بار برای اربابت بمیری

مرگ یعنی تو زیر خاک باشی و حسرت دیدن ِ یک لحظه ی یک روز از محرم را به گور ببری ...

اربابم ...

مولا جان

اینکه نفسی هست برای به نفس افتادن در مجلس سینه زنی تان 

اینکه نایی هست برای از نای سوختن در عزای فرزندانتان

اینکه دستی هست برای بلند کردن بیرق عزایتان

...

اینکه هنوز قلبی هست برای تپیدن در هوای محرمتان

نه عزم و همت و اقبال من است نه ... که همه لطف و لطف و لطف و لطف خودتان است 

ورنه این روسیاه ِ بد قول را چه به گریه بر ماتم ِ حسین (ع) ... مگر کم است اشک بر سید الشهدایی که خدا روضه خوان ماتم اوست ؟

اگر حساب ، حساب ِ ما بود ، شرمنده و روسیاه باید جلوی همین درب ِ مشکی پوش مجلس ِ عزا دست رد را به سینه ام میکوبیدند و با تحقیر ردم میکردند ... ولی ارباب من . حساب شما  نه حساب ِ عمل است . حساب لطف است و کرم . حساب رحمت است و مرحمت . حساب ترحم است و دلسوزی . حساب رحمه للعالمین بودن ِ امام است ...

ممنون آقاجان

محرم است و زنده ام و دل در دلم نیست ... و سخت شیفته ی بارانی هستم که فقط در این ماه بر سر عشاق نازل میشود و هر قطره اش اشک ِ عزاداری است بر ماتم حسین (ع) ،که دور نگفته ام اگر بگویم ، خدا گناهان عالمی را به برکتش میشوید .

و چه رمضانی است این محرم ...


..........

پ. ن : جای هرکه قبل محرم از این کاروان جاماند ، خالی ...

به لطف ِ سید الشهدا وبلاگ در این دهه ، وقف ِ عزاداری ِ بر حسین (علیه السلام )  است .

نوشته های غیره را در آرشیو دنبال کنید .


خاطره شده دردوشنبه 92/8/13ساعت 8:16 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

 لب هایم ، روی سکوت ، مُهر شده اند  ...

و درگیرم

با  احساسی که  این روز ها

سر ِ جنگ دارد و دل ِ جنگ ندارد .

محبت پس میزند و به تاوانش اشک میریزد

اخم میکند وبه  پایش تب میکند


بیمار شده ام

و نه درمانی 

نه دوایی

نه طبیبی

نه شفایی

نه دعایی

نه استجابتی

...

نه حتی زمزمه ی عدیله* ای بر سر این محتضر !

و سختــــــــ

رهــــــــــای رهــــــــــــای رها ، اسیر این دردم .

...

بگذریم

 باز

چشم های منُ

پاییزی ترین باران ِ این فصل . . .


خاطره شده درشنبه 92/8/11ساعت 12:0 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

یکی بود یکی نبود
1)یه خانم حلزونه بود که پسر کوچولوش رفته بود مدرسه
2)خانم حلزون رفت که پسرشو از مدرسه بیاره
3)پسر کوچولو با خوشحالی رو لاک مامان حلزون سوار شد و همّه ی ماجاراهای مدرسه رو برای مامان حلزون تعریف کرد
4)شب که شد مامان حلزون و پسر کوچولوش روی خونه ی قارچی شون به خواب رفتن  
داستان ساده ی زیر ِ سن ِ خرد سال ! دی :

 

 




خاطره شده درجمعه 92/8/10ساعت 8:24 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

زبانم بند آمده است

و اشک هایم

و دست هایم

...

و هرروز با همین دست های از کار افتاده با زبان بی زبانی هزار نامه ی نامفهوم مینویسم و ورق ورق  به دست باد میسپارم ...


این روز ها ،نفسم مانده زیر فروریخته های دلم

آوار شده ام

وکسی مرا ازخود بیرون نمیکشد

هرکس میرسد پا روی این آوار میگذارد و میرود 

و من

ازین فشار

هر لحظه

آوار تر میشوم ...

حس و حال خوشی نیست ...

وقتی زیریک مشت آوار 

حتی صدای پای یک یاری رسان

نفس هایت را به شماره می اندازد

_ مبادا این خرابه را ویرانه تر کند _

 ...
یا مغیث من لا مغیث له ...


خاطره شده درسه شنبه 92/8/7ساعت 8:16 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak

جاوا اسکریپت